شماره ٩٨: در دل شب هر که جامى از مى احمر زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در دل شب هر که جامى از مى احمر زند
صبحدم با آفتاب از يک گريبان سرزند
وقت رفتن زردرويى مى برد با خود به خاک
هر که چون خورشيد تابان حلقه بر هر در زند
بايدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت
کوته انديشى که در گلزار گل بر سر زند
داغ محرومى بر آرد دود از خرمن مرا
شمع چون پروانه را آتش به بال و پر زند
نااميدى را به خود خواند به آواز بلند
جز در دل حلقه هر کس بر در ديگر زند
آب حيوان شهنشاهان بود اجراى حکم
قطره بيهوده در ظلمات اسکندر زند
خشک چون موج سراب از شوره زار آيد برون
غوطه گر لب تشنه ديدار در کوثر زند
طى شد ايام جوانى از بناگوش سفيد
شب شود کوتاه چون صبح از دو جانب سرزند
سگ به يک در قانع از درها شد و نفس خسيس
حلقه دم لا به هر دم بر در ديگر زند
صائب از تيغ زبان هر جا شود گوهرفشان
مهر خاموشى به لب شمشير از جوهر زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید