شماره ٩٠: تا برون آمد به سير ماه آن مشکين کمند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا برون آمد به سير ماه آن مشکين کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند
وعده لطف و پيام بوسه اى در کار نيست
مى کند مکتوب خشکى زخم ما را خشک بند
سردمهرى لازم چرخ کبود افتاده است
برف هرگز کم نمى گردد ازين کوه بلند
اى که مى خواهى برآيى چون مسيحا بر فلک
نيست غير از رخنه دل راه اين بام بلند
از ته دل گوش کن اى آتش سوزان، که من
در بساط زندگى يک ناله دارم چون سپند
صحبت نيکان، بدان را چون تواند کرد نيک؟
تلخى از بادام نتوانست بيرون برد قند
سيل را خاشاک در زنجير نتواند کشيد
رهروان عشق را دنيا نگردد پاى بند
زلف صائب بر دل خونبار من رحمى نکرد
از غبار خط مگر اين زخم گردد خشک بند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید