شماره ٧٣: بهر قطع گفتگو تيغ زبانت داده اند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهر قطع گفتگو تيغ زبانت داده اند
تو گمان دارى که از بهر بيانت داده اند
مهر زن بر لب چو مينا، معرفت کم خرج کن
از چه رو بنگر به اين تنگى دهانت داده اند
شارع عام دو صد گفتار باطل کرده اى
رخنه سهلى که از بهر بيانت داده اند
چهره پردازان ترا پرگو اگر مى خواستند
از چه رو پيمانه اى همچون دهانت داده اند؟
پرده پوشيده رويان حقايق را مدر
ره چو باد صبح اگر در گلستانت داده اند
طفل را از بيضه عنقا تسلى کرده اند
عافيت در زير گردون گر نشانت داده اند
گريقين گردد ترا، خواهى زخجلت آب شد
آنچه از الوان نعمت بى گمانت داده اند
تا ببينندت چه مى سازى درين عبرت سرا
چند روزى سر براى امتحانت داده اند
شکر حق کن، ذکر حق بشنو درين بستانسرا
چون گل و سوسن ازان گوش و زبانت داده اند
گر توانى سير در مصر وجود خويش کرد
جنس يوسف کاروان در کاروانت داده اند
از تو مى بالد به خود صد پيرهن مصر وجود
کز عزيزى اين جهان و آن جهانت داده اند
پا منه از راه بيرون همچو طفل نى سوار
گر به ظاهر در کف خواهش عنانت داده اند
زير بال توست دولتها دل خود را مخور
چون هما روزى اگر از استخوانت داده اند
شکوه از بى حاصلى چون سرو کفر نعمت است
خط آزادى ز تاراج خزانت داده اند
آب اگر بر آتش شهوت زنى همچون خليل
در دل دوزخ بهشت جاودانت داده اند
گر نمى خواهند کز زير فلک بيرون روى
جا چرا چون تير در بحر کمانت داده اند؟
چون سکندر با سياهى صلح کن از آب خضر
کز فراق دوستان خط امانت داده اند
نيست ممکن پخته گردد بى دويدن اسب خام
سرمکش چندى گر از خامى عنانت داده اند
چند فرمانبر ترا اى بنده فرمان پذير
از حواس آشکارا و نهانت داده اند
صائب از همصحبتان بگذر به تنهايى بساز
کز قلم در کنج خلوت همزبانت داده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید