شماره ٧٢: از سر زانوى خود آيينه دارت داده اند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از سر زانوى خود آيينه دارت داده اند
بنگر اين آيينه از بهر چه کارت داده اند
توشه اى چون پاره دل بر ميانت بسته اند
مرکبى چون ابلق ليل و نهارت داده اند
چون پذيرند از تو عذر لنگ، کز بهر سفر
بادپايى همچو جان بيقرارت داده اند
از گرانى لنگر درياى امکان کرده اى
کشتى جسمى که از بهر گذارت داده اند
تا به کى در پوستين بيگناهان افکني؟
اين سگ نفسى که از بهر شکارت داده اند
ديگرى دارد عنانت را چو طفل نوسوار
گرچه در ظاهر عنان اختيارت داده اند
در گشاد غنچه دلهاى خونين صرف کن
اين دم گرمى که چون باد بهارت داده اند
سرمپيچ از سنگ طفلان چون درخت ميوه دار
کز براى ديگران اين برگ و بارت داده اند
آنچه نتوان يافت با صد انتظار از کام دل
کام بخشان فلک بى انتظارت داده اند
گرچه در ظاهر اسير چارديوار تنى
رخصت جولان برون زين نه حصارت داده اند
چند چون ناديدگان دام تماشا مى کني؟
حلقه چشمى که بهر اعتبارت داده اند
از فراموشى به فکر کار خويش افتاده اى
ورنه در روز ازل سامان کارت داده اند
در گره تا چند خواهى بستن از طبع لئيم؟
خرده جانى که از بهر نثارت داده اند
مى توانى دوزخ خود را بهشتى ساختن
کوثر نقدى زچشم اشکبارت داده اند
طفل و بازيگوش و بى پروا و خام و سرکشى
زان به دست گوشمال روزگارت داده اند
(يوسف اين حسن بسامان ترا هرگز نداشت
نيل چشم زخم ازين نيلى حصارت داده اند)
بال پرواز ترا هر چند صائب بسته اند
شکر لله خاطر معنى شکارت داده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید