شماره ٤٢: منعم از دلبستگى آزار دنيا مى کشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
منعم از دلبستگى آزار دنيا مى کشد
تا گهر دارد صدف تلخى زدريا مى کشد
در قيامت سر به پيش افکنده مى خيزد زخاک
هر که اينجا گردن از بهر تماشا مى کشد
جلوه معشوق خوشتر مى نمايد از کنار
موج ازان گاهى عنان از دست دريا مى کشد
در دل من درد را نشو و نماى ديگرست
زنگ بر آيينه ام چون سرو بالا مى کشد
رهرو عشق از بلاى عشق نتواند گريخت
سر به دنبالش نهد خارى که از پا مى کشد
بر بزرگان نيست تعظيم سبکروحان گران
چرخ با آن منزلت بار مسيحا مى کشد
مى کند در پرده گرد از ديده يعقوب پاک
آن که دامان خود از دست زليخا مى کشد
رهنوردان را سبکبارى بود باد مراد
زود رخت خود به ساحل کف زدريا مى کشد
عقل عاشق را به راه حق دلالت مى کند
کور اينجا از فضولى دست بينا مى کشد
لذت پرواز در يک دم تلافى مى کند
هر قدر سختى شرر در سنگ خارا مى کشد
سهل مشمر هيچ کارى را که عقل دوربين
در گذار مرغ بى پر دام عنقا مى کشد
گوشه چشمى که از وحشى غزالان ديده است
از سواد شهر صائب را به صحرا مى کشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید