شماره ٢٩: دل پريشان از پريشان گردى نظاره شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل پريشان از پريشان گردى نظاره شد
از ورق گردانى آخر مصحفم سى پاره شد
روزى سختى کشان از سنگ مى آيد برون
کى غم روزى خورد مرغى که آتشخواره شد؟
مى زند جوش مى گلرنگ خون در پيکرم
تا لب خونخوار آن شيرين پسر ميخواره شد
درد مى گردد به مقدار پرستاران زياد
غم نمى گردد به گرد هر که بى غمخواره شد
دستگيرى از غريق اميد نتوان داشتن
هر که از اهل جهان شد چاره جو، بيچاره شد
در حريم حسن چون آيينه محرم مى شود
هر که از سيمين بران قانع به يک نظاره شد
در تماشاگاه او چون ديده قربانيان
جمله ايام حياتم صرف يک نظاره شد
در جنون گر پوست پوشى کرد مجنون اختيار
پوست از زور جنون بر پيکر من پاره شد
در دل سنگين شيرين رخنه نتوانست کرد
گرچه عاجز در کف فرهاد سنگ خار شد
نفس را زخم زبان اندام نتوانست داد
عاقبت سوهان من هموار ازين انگاره شد
آتش سوداى من از چوب گل بالا گرفت
شوخى اين طفل بيش از بستن گهواره شد
آب زيرکاه را باشد خطر از سيل بيش
از نگاه زير چشمى کار من يکباره شد
گر نگردد بر مراد ما فلک، آسوده ايم
زين فلاخن زود خواهد سنگ ما آواره شد
چون کنم صائب نهان در سينه داغ عشق را؟
سينه صبح از شکوه مهر تابان پاره شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید