شماره ٢٦: تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد
راهرو آسوده گردد راه چون پيموده شد
چهره خندان او تا در گلستان جلوه کرد
بلبلان را در نظر گل چهره نگشوده شد
صحبت زاهد مرا خاموش کرد از حرف عشق
طوطى من لال ازين آيينه نزدوده شد
مى کند روشن سواد مردم از نقش قدم
چون قلم پايى که در راه سخن فرسوده شد
بود خار پيرهن اميد سرسبزى مرا
تخم من تا سوخت در زيرزمين آسوده شد
بى نظر بستن ميسر نيست زين زندان نجات
فتح بابى هر که را شد زين درنگشوده شد
مى تراود شکوه خونينم از تيغ زبان
گرچه دندانم زنعمت خوارگى فرسوده شد
در گشاد کار من هر کس سرى در جيب برد
عقده اى ديگر به کار مشکلم افزوده شد
شمع را در خواب خواهد ديد باد صبحدم
گر چنين خاکستر پروانه خواهد توده شد
خواب منزل رهنوردان را دليل غفلت است
خواب بر من تلخ شد تا راه من پيموده شد
خجلت لب باز کردن پيش نيسان سهل نيست
آب روى من چو گوهر در صدف پالوده شد
اشک شادى زود مى سازد مرا پاک از گناه
دامن تيغش به خون من اگر آلوده شد
غيرت مردانه من بر نتابد کاهلى
کارفرما گشت هر کارى به من فرموده شد
چون مگس طى شد به دست و پا زدن اوقات من
تا به شهد زندگى بال و پرم آلوده شد
مى توان از جوش خون گل يکايک را شنيد
گر به ظاهر ناله هاى زار من نشنوده شد
شد مخطط آستان او ز خط سرنوشت
بس که پيشانى به خاک آستانش سوده شد
سر نپيچيدم ز تيغ موج تا همچون حباب
چشم من بر روى درياى بقا بگشوده شد
صائب از فيض ندامت کار من بالا گرفت
شهپر توفيقم آخر دست بر هم سوده شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید