شماره ٢٤: تا به تسليم و رضا قانع دل خودکام شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به تسليم و رضا قانع دل خودکام شد
موجه بيتابى من لنگر آرام شد
کعبه جويان را اگر گرديد بى چشمى حجاب
ديده ما را سفيدى جامه احرام شد
برد اوج اعتبار آرام و آسايش ز من
خواب شيرين تلخ بر من زين کنار بام شد
روى سرخ خويش را کرد از تهى مغزى سياه
چون عقيق ساده دل هر کس که صاحب نام شد
آتش آسوده مى گردد ز دامن شعله ور
اشتياق من فزون از نامه و پيغام شد
غافل اى خورشيد طلعت از سيه روزان مشو
چون زخط صبح بناگوش تو خواهد شام شد
مى کند وحشت سگ ليلى همان از سايه اش
گرچه هر جا بود آهويى به مجنون رام شد
شد مهيا نقل شيرين و شراب تلخ من
تا لب شکر فشان يار خوش دشنام شد
پاس وقت از تيغ خونريزست حصن عافيت
غوطه در خون مى زند مرغى که بى هنگام شد
از سفر هر چند گردد پخته هر خامى که هست
نفس سرکش از دويدنهاى بيجا خام شد
دشمنان خويش را خوش وقت کردن سهل نيست
کامياب از عمر گردد هر که دشمنکام شد
بر نمى آيد ز فکر صيد، باز بسته چشم
مى خورد در خواب خون چشمى که خون آشام شد
مشت خاکى کز سرکوى تو بر سر ريختيم
خشکى سوداى ما را روغن بادام شد
علم رسمى گشت صائب مانع پرواز من
نقش بر بال و پرم از ساده لوحى دام شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید