شماره ٢٣: از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد
آن دل چون سنگ آخر بيضه اسلام شد
سايل مبرم کند شيرين لبان را تلخ گوى
از دعاى من لب لعل تو خوش دشنام شد
جمع کن خاطر ز تسخيرم که بر پيکر مرا
داغها از تنگ درزى حلقه هاى دام شد
دلخراشى گر مرا مشهور سازد دور نيست
پاره سنگى از خراش سينه صاحب نام شد
حسن چون بى پرده گردد پخته سازد عشق را
شمع در فانوس شد، پروانه ما خام شد
طالع از ليلى ندارم، ورنه در دشت جنون
هر کجا وحشى غزالى بود با من رام شد
صاف نوشان از غم ايام تلخى مى کشند
فارغ است از گرد کلفت هر که درد آشام شد
تلخکامى قسمت شيرين زبانان کم شود
از زبان چرب، شکر روزى بادام شد
نيست اين افتادگى امروز در طالع مرا
دامن مادر به طفل من کنار بام شد
کوه اگر گردد، به دامن پاى نتواند کشيد
بر اميد وعده او هر که بى آرام شد
بر حيات پوچ گويان نيست صائب اعتماد
مى دهد بر باد سر مرغى که بى هنگام شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید