شماره ٣: مست ما امروز نقش تازه اى بر آب زد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مست ما امروز نقش تازه اى بر آب زد
شيشه مى را به طاق ابروى محراب زد
چون بر آرم سر ميان خاک و خون غلطيدگان؟
بال من سيلى به روى خنجر قصاب زد
صبح بيدارى ندارد در پى اين خواب گران
ورنه طوفان بارها بر روى بختم آب زد
چون صدف در دامن خود گوهر مقصود يافت
هر که گرد خويش دورى چند چون گرداب زد
خضر و سير ظلمت و آب حيات افسانه است
تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد
نيست راه خار در پيراهن عريان تنى
شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد
شعله خوى تو دست آورد بيرون ز آستين
سيلى بيطاقتى بر چهره سيماب زد
صائب از بس ساده لوحى بر خيال عارضش
بوسه ها از دور امشب بر رخ مهتاب زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید