غزل شماره ۸۵۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخ تو چگونه ببينم که تو در نظر نيايى
نرسى به کس چو دانم که تو خود به سر نيايى
وطن تو از که جويم که تو در وطن نگنجى
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نيايى
چه کسى تو بارى اى جان که ز غايت کمالت
چو به وصف تو درآيم تو به وصف در نيايى
گهرى عجب تر از تو نشنيدم و نديديم
که به بحر در نگنجى و ز قعر بر نيايى
چو به پرده در نشينى چه بود که عاشقان را
چو شکر همى نبخشى نمک جگر نيايى
همه دل فرو گرفتى به تو کى رسم که گر من
در دل بسى بکوبم تو ز دل به در نيايى
تو بيا که جان عطار اگرت خوش آمد از وى
به تو بخش آن وليکن تو بدين قدر نيايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید