غزل شماره ۸۴۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا در راه حق گير آشنايى
اگر خواهى که يابى روشنايى
چو مست خنب وحدت گشتى اى دل
مينديش آن زمان تا خود کجايى
در افتادى به درياى حقيقت
مشو غافل همى زن دست و پايى
وگر نفس و هوا عقلت ربايد
تو مى دان آن نفس از خود برايى
وگر همچون که يوسف خود پسندى
کشى در چاه محنت ها بلايى
چو ابراهيم بت بشکن بينديش
به هر آتش که خود خواهى درآيى
تبرا کن دل از هستى چو عيسى
به بند سوزن اى مسکين چرايى
شوى بر طور سينا همچو موسى
درين ره گر بورزى پارسايى
برو عطار مسکين خاک ره شو
به نزد اهل دل تا بر سر آيى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید