غزل شماره ۸۴۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر برهنه کرده ام به سودايى
برخاسته دل نه عقل و نه رايى
با چشم پر آب پاى در آتش
بر خاک نشسته باد پيمايى
چون گوى بمانده در خم چوگان
سرگشته شده سرى و نه پايى
از صحبت اختران صورت بين
خورشيد صفت بمانده تنهايى
هر روز ز تشنگى چو آتش
بى واسطه در کشيده دريايى
هر سودايى که بيندم گويد
زين شيوه نديده ايم سودايى
گر بنشينم به نطق برخيزد
از نکته من به شهر غوغايى
چون يکجايم نشسته نگذارند
هر ساعت از آن دوم به هر جايى
زين واقعه اى که کس نشان ندهد
عطار نه عاقلى نه شيدايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید