غزل شماره ۸۴۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز عشقت سوختم اى جان کجايى
بماندم بى سر و سامان کجايى
نه جانى و نه غير از جان چه چيزى
نه در جان نه برون از جان کجايى
ز پيدايى خود پنهان بماندى
چنين پيدا چنين پنهان کجايى
هزاران درد دارم ليک بى تو
ندارد درد من درمان کجايى
چو تو حيران خود را دست گيرى
ز پا افتاده ام حيران کجايى
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ايمان کجايى
بيا تا در غم خويشم ببينى
چو گويى در خم چوگان کجايى
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان کجايى
شد از طوفان چشمم غرقه کشتى
ندانم تا درين طوفان کجايى
چنان دلتنگ شد عطار بى تو
که شد بر وى جهان زندان کجايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید