غزل شماره ۸۳۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زلف تيره بر رخ روشن نهى
سرکشان را بار بر گردن نهى
روى بنمايى چو ماه آسمان
منت روى زمين بر من نهى
تا کى از زنجير زلف تافته
داغ گه بر جان و گه بر تن نهى
وقت نامد کز نمکدان لبت
دام من زان نرگس رهزن نهى
تا سر يک رشته يابم از تو باز
خارم از مژگان چون سوزن نهى
گر مرا در دوستى تو ز چشم
اشک ريزد نام من دشمن نهى
گفته بودى خون گرى تا مهر عشق
بى رخم بر ديده روشن نهى
گر بگريم تر شود دامن مرا
تو مرا در عشق تر دامن نهى
بار ندهى ليک قسم عاشقان
همچو يوسف بوى پيراهن نهى
ور دهى در عمر خود بار جمال
بار غم بر جان مرد و زن نهى
وصف تو چون از فريد آيد که تو
افصح آفاق را الکن نهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید