غزل شماره ۸۳۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سرمست درآمد از سر کوى
ناشسته رخ و گره زده موى
وز بى خوابى دو چشم مستش
چون مخموران گره بر ابروى
ترک فلکش به جان همى گفت
کاى من ز ميان جانت هندوى
فرياد کنان فلک که احسنت
کو چشم که بنگرد زهى روى
پيش لبش آب خضر شد خاک
زير قدمش بهشت شد کوى
دل زار به هاى هاى بگريست
مى گفت به هاى هاى کاى هوى
يکدم بنشين که اين دل مست
چون باد همى رود به هر سوى
جان مى خواهد ز هر کسى وام
بر روى تو مى دهد به صد روى
عطار تويى و نيم جانى
با دوست به نيم جان سخن گوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید