غزل شماره ۸۲۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منى
اين همه دورى و پرهيز و تکبر چه کنى
حد و اندازه هرچيز پديدار بود
مبر از حد صنما سرکشى و کبر و منى
از پى آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
اين همه تير جفا بر من مسکين چه زنى
از غم تو غنيم وز همه عالم درويش
نيست چون من به جهان از غم درويش غنى
مکن اى دوست تکبر که برآرم روزى
نفسى سوخته وار از سر بى خويشتنى
اين همه کبر مکن حسن تو را نيست نظير
نه ختن ماند و نه نيز نگار ختنى
اين دم از عالم عشق است به بازى مشمر
گر به بازى شمرى قيمت خود مى شکنى
گر تو خواهى که چو عطار شوى در ره عشق
سر فدا بايد کردن تو ولى آن نکنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید