غزل شماره ۸۰۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کجايى اى دل و جانم مگر که در دل و جانى
که کس نمى دهد از تو به هيچ جاى نشانى
به هيچ جاى نشانى نداد هيچ کس از تو
نشانى از تو کسى چون دهد که برتر از آنى
عجب بمانده ام از ذات و از صفات تو دايم
کز آفتاب هويداترى اگرچه نهانى
چه گوهرى تو که در عرصه دو کون نگنجى
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانى
منم که هستى من بند ره شدست درين ره
تويى که از تويى خود مرا ز من برهانى
من از خودى خود افتاده ام به چاه طبيعت
مرا ز چاه به ماه ار بر آورى تو توانى
در آرزوى تو عمرى به سر دويدم و اکنون
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانى
چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
از آن شراب دل آشوب قطره اى بچشانى
اميد ما همه آن است در ره تو که يک دم
ز بوى خويش نسيمى به جان ما برسانى
ز اشتياق تو عطار از دو کون فنا شد
از آن او بود اين و از آن خويش تو دانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید