غزل شماره ۸۰۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دردى است درين دلم نهانى
کان درد مرا دوا تو دانى
تو مرهم درد بيدلانى
دانم که مرا چنين نمانى
من بنده بى کس ضعيفم
تو يار کسان بى کسانى
گر مورچه اى در تو کوبد
آنى تو که ضايعش نمانى
از من گنه آيد و من اينم
وز تو کرم آيد و تو آنى
يارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم برانى
از خواندن و راندنم چه باک است
خواه اين کن و خواه آن تو دانى
گويم «ارنى » و زار گريم
ترسم ز جواب «لن ترانى »
پيرى بشنيد و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید