غزل شماره ۷۹۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى جان جان جانم تو جان جان جانى
بيرون ز جان جان چيست آنى و بيش از آنى
پى مى برد به چيزى جانم ولى نه چيزى
تو آنى و نه آنى يا جانى و نه جانى
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانى
گنج نهانى اما چندين طلسم دارى
هرگز کسى ندانست گنجى بدين نهانى
نى نى که عقل و جانم حيران شدند و واله
تا چون نهفته ماند چيزى بدين عيانى
چيزى که از رگ من خون مى چکيد کردم
فانى شدم کنون من باقى دگر تو دانى
کردم محاسن خود دستار خوان راهت
تا بو که از ره خود گردى برو فشانى
در چار ميخ دنيا مضطر بمانده ام من
گر وارهانى از خود دانم که مى توانى
عطار بى نشان شد از خويشتن بکلى
بويى فرست او را از کنه بى نشانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید