غزل شماره ۷۹۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دى ز دير آمد برون سنگين دلى
با لبى پرخنده بس مستعجلى
عالمى نظارگى حيران او
دست بر دل مانده پاى اندر گلى
علم در وصف لبش لايعملى
عقل در شرح رخش لايعقلى
زلف همچون شست او مى کرد صيد
هر کجا در شهر جانى و دلى
عاشقان را از خيال زلف او
تازه مى شد هر زمانى مشکلى
تا نگردى هندوى زلفش به جان
نه مبارک باشى و نه مقبلى
جمله پشت دست مى خايند از او
هست هرجا عالمى و عاقلى
منزل عشقش دل پاک است و بس
نيست عشقش در خور هر منزلى
تا تو بى حاصل نگردى از دو کون
هرگز از عشقش نيابى حاصلى
شد دل عطار غرق بحر عشق
کى تواند غرقه ديدن ساحلى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید