ماييم ز عالم معالى
رندى دو سه اندرين حوالى
در عشق دلى و نيم جانى
بر داده به باد لاابالى
بگذشته ز هستى و گرفته
چون صوفى ابن وقت حالى
در صفه عاشقان حضرت
از برهنگى فکنده قالى
پس يافته برترين مقامى
احسنت زهى مقام عالى
ما را چه مرقع و چه اطلس
چه نيک کنى چه بد سگالى
اى زاهد کهنه درد نقد است
برخيز که گوشه اى است خالى
تا ناله عاشقان نيوشى
بر خلق ز زهد چند نالى
آن مى که تو مى خورى حرام است
ما مى نخوريم جز حلالى
ما بر سر آتشيم پيوست
مستغرق بحر لايزالى
ما بى خوابيم و چون بود خواب
در حضرت قرب ذوالجلالى
چون خواب کند کسى که او را
از ريگ روان بود نهالى
عطار برو که دست بردى
از جمله عالم معالى