غزل شماره ۷۸۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا تو خود را خوارتر از جمله عالم نباشى
در حريم وصل جانان يک نفس محرم نباشى
عشق جانان عالمى آمد که مويى در نگنجد
تا طلاق خود نگويى مرد آن عالم نباشى
گر همه جايى رسيدى کى رسى هرگز به جايى
تا تو اندر هرچه هستى اندر آن محکم نباشى
گر نشان راه مى خواهى نشان راه اينک
کاندرين ره تا ابد در بند موج و دم نباشى
گر تو مرد راه عشقى ذره اى باشى به صورت
ليکن از راه صفت از هر دو عالم کم نباشى
گر برانندت به خوارى زين سبب غمگين نگردى
ور بخوانندت به خواهش زين قبل خرم نباشى
گر بهشت عدن بفروشى به يک گندم چون آدم
هم تو از جو کمتر ارزى هم تو از آدم نباشى
يک دم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقيقت
مرتد دين باشى ار تو محرم آن دم نباشى
ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم
هم بمانى هم نمانى هم تو باشى هم نباشى
کى نوازى پرده عشاق چون عطار عاشق
تا تو زير پرده اين غم چو زير و بم نباشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید