غزل شماره ۷۵۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جانا دلم ببردى و جانم بسوختى
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختى
اول به وصل خويش بسى وعده داديم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختى
چون شمع نيم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل چنانم بسوختى
کس نيست کز خروش منش نيست آگهى
آگاه نيستى که چه سانم بسوختى
جانم بسوخت بر من مسکين دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختى
تا پادشا گشتى بر ديده و دلم
اينم به باد دادى و آنم بسوختى
گفتم که از غمان تو آهى برآورم
آن آه در درون دهانم بسوختى
گفتى که با تو سازم و پيدا شوم تو را
پيدا نيامدى و نهانم بسوختى
يکدم بساز با دل عطار و بيش ازين
آتش مزن که عقل و روانم بسوختى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید