غزل شماره ۷۴۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن را که نيست در دل ازين سر سکينه اى
نبود کم از کم و بود از کم کمينه اى
خواهى که از قرينه بدانى که عشق چيست
ناخورده مى ز عشق ندانى قرينه اى
در دار ملک عشق خليفه کسى بود
کو را بود ز در حقيقت خزينه اى
مرغى است جان عاشق و چندانش حوصله
کز هر دو کون لايق او نيست چينه اى
شه بيت سر عشق که مطلوب جمله اوست
بيتى است بس عجب مطلب از سفينه اى
عمرى ز عرش و فرش طلب کردى اين حديث
چل روز نيز واطلب از قعر سينه اى
در عشق اگر سکينه پديد آيدت نکوست
ليکن به زهد هيچ نيرزد سکينه اى
طوفان عشق چون ز پس و پيش در رسد
جز در درون سينه نيابى سفينه اى
اى ساقى امشب از سر اين جمع برمخيز
هر لحظه پر کن از مى دوشين قنينه اى
چندان شراب ده تو که با منکر و مقر
در سينه اى نه مهر بماند نه کينه اى
بشکن پياله بر در زهاد تا مگر
در پاى زاهدى شکند آبگينه اى
عطار در بقاى حق و در فناى خود
چون بوسعيدمهنه نيابى مهينه اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید