غزل شماره ۷۴۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بحرى است عشق و عقل ازو برکناره اى
کار کنارگى نبود جز نظاره اى
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدى
هرگز کجا فتادى ازو برکناره اى
وانجا که بحر عشق درآيد به جان و دل
عقل است اعجمى و خرد شيرخواره اى
در پرده وجود ز هستى عدم شوند
آنها که ره برند درين پرده پاره اى
بسيار چاره مى طلبى تا که سر عشق
يک دم شود به پيش تو چون آشکاره اى
گر صد هزار سال درين ره قدم زنى
تا تو تويى تو را نتوان کرد چاره اى
تو درد عشق خود چه شناسى که چون بود
تا بر دلت ز عشق نيايد کتاره اى
در هر هزار سال به برج دلى رسد
از آسمان عشق بدين سان ستاره اى
عطار اگر پياده شوى از دو کون تو
در هر دو کون چون تو نباشد سواره اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید