غزل شماره ۷۳۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى راه تو بحر بى کرانه
عشق تو نديم جاودانه
از عشق تو صد هزار آتش
در سينه همى زند زبانه
گر بنمايد زبانه اى روى
برهم سوزد همه زمانه
دو کون به هيچ باز آمد
زين گونه که عشق کرد خانه
مرغ دل ما ز عشق تو ساخت
بيرون دو کون آشيانه
مرغى که چنين شگرف افتاد
خون مى گريد ز شوق دانه
گفتم دل پر غم من آخر
گردد به وصال شادمانه
در عشق تو چون قدم توان زد
پيش قدمى صد آستانه
فى الجمله چه گويم و چه جويم
جمله تويى و دگر بهانه
مقصود تويى و جز تو هيچ است
اين است سخن دگر فسانه
عطار چو بى نشان شد از تو
او را بنشان ازين نشانه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید