غزل شماره ۷۰۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته
اينک ببين خون شفق در طشت مينا ريخته
لالاى شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم
وز يک نسيم صبحدم لؤلؤى لالا ريخته
خورشيد زرکش تافته زربفت عيسى بافته
زنار زرين يافته زر بر مسيحا ريخته
مطرب ز ديوان فرح پروانه را آورده صح
ساقى شراب اندر قدح از حوض حورا ريخته
موسى کف عيسى زبان فرعونيى کرده روان
زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ريخته
ساقى به گردش سر گران زرين نطاقى بر ميان
وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ريخته
ما کرده از مستى همى بر جام ساقى جان فدى
وز ديده تا تحت الثرى عقد ثريا ريخته
از تائبى سر تافته صد توبه برهم بافته
چون بوى زلفش يافته مى بر مصلا ريخته
چون قطره دريا کش زبون اشک وى از دريا فزون
درياى دل يک قطره خون يک قطره دريا ريخته
آنجا که قومى همنفس مى مى دهند از پيش و پس
طاوس جان ها چون مگس بال و پر آنجا ريخته
جان غرقه سوداى دل تن نيز ناپرواى دل
عطار از درياى دل صد گنج پيدا ريخته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید