غزل شماره ۷۰۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقه زلفش زده صف گرد ماه
زلف پريشانش شکن کرده باز
کرده پريشان شکنش صد سپاه
از سر زلفش به دل عاشقان
مژده رسان باد صبا صبحگاه
مست برم آمد و درديم داد
تا دلم از درد برآورد آه
گفت رخم بين که گر از عشق من
توبه کنى توبه بتر از گناه
گفتمش اى جان چکنم تا مرا
زين مى نوشين بدهى گاه گاه
گفت ز خود فانى مطلق بباش
تا برسى زود بدين دستگاه
گر بخورندت به مترس از وجود
گرچه بگردى تو نگردى تباه
آهو چينى چو گياهى خورد
در شکمش مشک شود آن گياه
مات شو ار شاه همه عالمى
تا برهى از ضرر آب و جاه
از شدن و آمدن و از گريز
کى برهد تا نشود مات شاه
گفتمش از علم مرا کوه هاست
کس نتواند که کند کوه کاه
گفت که هرچيز که دانسته اى
جمله فرو شوى به آب سياه
چون همه چيزيت فراموش شد
بر دل و جانت بگشايند راه
يوسف قدسى تو و ملک تو مصر
جهد بر آن کن که برآيى ز چاه
تا سر عطار نگردد چو گوى
از مه و خورشيد نيابد کلاه
هرکه درين واقعه آزاد نيست
گو برو و خرقه ز عطار خواه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید