غزل شماره ۶۹۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل مبتلاى من شيفته هواى تو
ديده دلم بسى بلا آن همه از براى تو
راى مرا به يک زمان جمله براى خود مران
چون ز براى خود کنم چند کشم بلاى تو
نى ز براى تو به جان بار بلاى تو کشم
عشق تو و بلاى جان، جان من و وفاى تو
باد جهان بى وفا دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستى از دل و جان هواى تو
پره ز روى برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست مى لقاى تو
جان و دلى است بنده را بر تو فشانم اينکه هست
نى که محقرى است خود کى بود اين سزاى تو
چشم من از گريستن تيره شدى اگر مرا
گاه و به گاه نيستى سرمه ز خاک پاى تو
گر ببرى به دلبرى از سر زلف جان من
زنده شوم به يک نفس از لب جانفزاى تو
هست ز مال اين جهان نقد فريد نيم جان
مى نپذيرى اين ازو پس چه کند براى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید