غزل شماره ۶۹۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دلم مستغرق سوداى تو
سرمه چشمم ز خاک پاى تو
جان من من عاشقم از ديرگاه
عاشق ياقوت جان افزاى تو
مانده کرده عالمى دل ديده را
فتنه آن نرگس رعناى تو
گر چنين زيبا نبودى عارضت
دل نبودى اين چنين شيداى تو
صد هزاران جان عاشق هر نفس
باد ايثار رخ زيباى تو
از دل من جوى خون بالا گرفت
تا بديدم قامت و بالاى تو
نيست يک ذره تو را پرواى خويش
زان شدم يکباره ناپرواى تو
دست گير آخر مرا از بى دلى
غرقه گشتم در بن درياى تو
با تو مى بايد به کام دل مرا
تا بگويم قصه سوداى تو
قصه عطار چون از سر گذشت
عرضه خواهد داشتن بر راى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید