غزل شماره ۶۸۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنچه با من مى کند سوداى تو
مى کشم چون نيست کس همتاى تو
با خيالى آمد از خجلت هلال
پيش بدر عارض زيباى تو
بر گشايد کار هر دو کون را
يک گره از زلف عنبرساى تو
تو ز خون پوشيده قوس قامتم
از خدنگ نرگس رعناى تو
هيچ کارم نيست جز جان کاستن
بر اميد لعل جان افزاى تو
جاى آن دارى که صد صد را کشند
ليک بر يک جاى يک يک جاى تو
تو چو شمعى وين جهان و آن جهان
راست چون پروانه ناپرواى تو
کى رسم من بى سر و پا در تو زانک
بى سر و پاى است سر تا پاى تو
صد هزاران قرن بايد خورد خون
تا توانم کرد يکدم راى تو
کى توانم پخت سوداى تو من
هست سوداى تو بر بالاى تو
گر شود هر ذره صد دوزخ مدام
هم نگردد پخته يک سوداى تو
دم فرو بست از سخن اينجا فريد
تا کند غواصى درياى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید