غزل شماره ۶۸۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خرد را زندگى جان ز تو
بندگى از عقل و جان فرمان ز تو
هر زمان قسم دل پر درد من
صد هزاران درد بى درمان ز تو
گر ز من جان مى برى از يک سخن
باز يابم بى سخن صد جان ز تو
من نيم اما همه زشتى ز من
تو نه اى اما همه احسان ز تو
پاى از سر کرده سر از پاى چرخ
مانده بس حيران و سرگردان ز تو
قطره اشکم که آن را نيست حد
هست در هر قطره صد طوفان ز تو
روز و شب بر جان من درد و دريغ
چند بارد بى تو چون باران ز تو
يوسف عهدى برون آى از حجاب
تا برون آيم ازين زندان ز تو
ذره ذره در زمين و آسمان
چند خواهم داشتن ديوان ز تو
با عدم بر جمله و پيدا بباش
تا شود هر دو جهان پنهان ز تو
تو نقاب از چهره برگيرى بس است
خلق خود گردند جان افشان ز تو
وارهان عطار را يکبارگى
تا بسوزد اين دل بريان ز تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید