غزل شماره ۶۸۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر زمان شورى دگر دارم ز تو
هر نفس دل خسته تر دارم ز تو
بر بساط عشق تو هر دو جهان
مى ببازم تا خبر دارم ز تو
خاک بر فرقم اگر جز خون دل
هيچ آبى بر جگر دارم ز تو
چون ندارم هيچ آبى بر جگر
پس چگونه چشم تر دارم ز تو
نه که چشم من تر است از خون دل
زانکه دل خون تا به سر دارم ز تو
اين دل يکتاى من شد تو به تو
هر تويى عشق دگر دارم ز تو
نى خطا گفتم که در دل توى نيست
هم توى تويى اگر دارم ز تو
گفته بودى دل ز من بردار و رو
دل چو خون شد من چه بردارم ز تو
هر شبى چون شمع بى صبح رخت
سوز و تفى تا سحر دارم ز تو
چون برآيد صبح همچون آفتاب
زرد رويى در بدر دارم ز تو
همچو چنگى هر رگى در پرده اى
سوى دردى راه بر دارم ز تو
همچو نى دل پر خروش و تن نزار
جزو جزوم نوحه گر دارم ز تو
ماه رويا کار من از دست شد
تا کى آخر دست بردارم ز تو
کوه غم برگير از جانم از آنک
دست با غم در کمر دارم ز تو
خيز اى عطار و سر در عشق باز
تا کى آخر دردسر دارم ز تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید