غزل شماره ۶۷۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا دل ز دست بيفتاد از تو
تن به اندوه فرو داد از تو
دل من گشت چو دريايى خون
چشم من چشمه خون زاد از تو
تا دلم بنده سوداى تو شد
نيستم يک نفس آزاد از تو
چند در خون دلم گردانى
طاقتم نيست که فرياد از تو
ليک فرياد نمى دارد سود
گر زيانيم بود باد از تو
تا ز عمرم نفسى مى ماند
خامشى از من و بيداد از تو
خامشى به به چنين دل که مراست
شرمم آيد که کنم ياد از تو
در ره عشق تو شاديم مباد
گر نيم من به غمت شاد از تو
شادمانيم نباشد که مرا
کار با درد تو افتاد از تو
دل عطار چو درد تو نيافت
شد درين واقعه بر باد از تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید