غزل شماره ۶۷۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى صبا گر بگذرى بر زلف مشک افشان او
همچو من شو گرد يک يک حلقه سرگردان او
منت صد جان بيار و بر سر ما نه به حکم
وز سر زلفش نشانى آر ما را زان او
گاه از چوگان زلفش حلقه مشکين رباى
گاه خود را گوى گردان در خم چوگان او
خوش خوش اندر پيچ زلفش پيچ تا مشکين کنى
شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او
نى خطا گفتم ادب نيست آنچه گفتم جهد کن
تا پريشانى نيايد زلف عنبرسان او
گر مرا دل زنده خواهى کرد جامى جانفزاى
نوش کن بر ياد من از چشمه حيوان او
گر تو جان دارى چه کن بر کن به دندان پشت دست
چون ببينى جانفزايى لب و دندان او
گو فلانى از ميان جانت مى گويد سلام
گو به جان تو فرو شد روز اول جان او
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت
درد او از حد بشد گر مى کنى درمان او
چون رسى آنجا اجازت خواه اول بعد از آن
عرضه کن اين قصه پر درد در ديوان او
چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار
ورنه حالى بر زمين دوزد تو را مژگان او
هرچه گويد يادگير و يک به يک بر دل نويس
تا چنان کو گفت برسانى به من فرمان او
چند گريى اى فريد از عشق رويش همچو شمع
صبح را مژده رسان از پسته خندان او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید