غزل شماره ۶۷۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که جان درباخت بر ديدار او
صد هزاران جان شود ايثار او
تا توانى در فناى خويش کوش
تا شوى از خويش برخودار او
چشم مشتاقان روى دوست را
نسيه نبود پرتو رخسار او
نقد باشد اهل دل را روز و شب
در مقام معرفت ديدار او
دوست يک دم نيست خاموش از سخن
گوش کو تا بشنود گفتار او
پنبه را از گوش بر بايد کشيد
بو که يکدم بشنوى اسرار او
نور و نار او بهشت و دوزخ است
پاى برتر نه ز نور و نار او
دوزخ مردان بهشت ديگران است
درگذر زين هر دو در زنهار او
کز اميد وصل و از بيم فراق
جان مردان خون شد اندر کار او
عاشقان خسته دل بين صد هزار
سرنگون آويخته از دار او
همچو مرغ نيم بسمل مانده اند
بيخود و سرگشته از تيمار او
صد هزاران رفته اند و کس نديد
تا که ديد از رفتگان آثار او
زاد عطار اندرين ره هيچ نيست
جز اميد رحمت بسيار او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید