غزل شماره ۶۷۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى روى تو آفتاب کونين
ابروى تو طاق قاب قوسين
بر روى جهان نديده چشمى
نقدى روشن چو چشم تو عين
جز چشمه کوثر لب تو
يک چشمه نديد چشم بحرين
ديدم کمر تو را ز هر سوى
مويى آمد ميانش مابين
چون تو گهرى ز کان جانى
جان به که کنم نه کان به ميتين
مى رفت دلم به غرق تا بوک
از لعل تو يک شکر کند دين
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشيد در عقابين
گر ديده من سپيد کردى
خال تو بس است قرة العين
در غار غم تو جان ما را
درد تو بسى است ثانى اثنين
افکنده تو شدم که شرط است
القاى عصا و خلع نعلين
چون روى تو مى دهد به خورشيد
نورى که ازوست اين همه زين
تا چند بر آفتاب بندى
کز پرتو توست نور کونين
گر جمله فروغ تو ببينيم
در عين عيان ما بود شين
گر در غلط اوفتاد در علم
کى در غلط اوفتيم در عين
عطار درين سخن برون است
از مطلب کيف و مطلب اين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید