غزل شماره ۶۶۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چند باشم در انتظار تو من
فتنه روى چون نگار تو من
خشک لب مانده نعل در آتش
تشنه لعل آبدار تو من
وقت آمد که بر ميان بندم
کمر از زلف مشکبار تو من
برقع از روى برفکن تا جان
پاى کوبان کنم نثار تو من
گر جهان آمده است با روزى
سر نهم مست در کنار تو من
گرچه آورده اى به جان کارم
تا به جان در شدم به کار تو من
بر من از صد هزار عزت بيش
آنکه باشم ذليل و خوار تو من
شد قرارم که چند خواهد بود
چشم بر راه بيقرار تو من
تيره شد روز من چرا نکنم
ديده روشن به روزگار تو من
ترک کار فريد از آن گفتم
تا شوم فرد و يار غار تو من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید