غزل شماره ۶۶۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترسا بچه اى ناگه چون ديد عيان من
صد چشمه ز چشم من باريد روان من
دى زاهد دين بودم سجاده نشين بودم
امروز چنان ديدم زنار ميان من
سجاده به مى داده وز خرقه تبرايى
نه کفر و نه ايمانى درمانده ز جان من
نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم
اين است کنون حاصل در بتکده جان من
با دل گفتم اى دل زنهار مشو ترسا
در حال دل خسته بشکست امان من
گفتم که منم اى جان در پرده مسيحايى
صد قوم دگر ديدم سرگشته بسان من
گويند عطارى را چونى تو ز ترسايى
حقا که درون خود کفر است نهان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید