غزل شماره ۶۵۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو دريا شور در جانم ميفکن
ز سودا در بيابانم ميفکن
چو پر پشه وصلت نديدم
به پاى پيل هجرانم ميفکن
به دست خويش در پاى خودم کش
به دست و پاى دورانم ميفکن
به دشوارى به دست آيد چو من کس
چنين از دست آسانم ميفکن
اگر از تشنگى چون شمع مردم
به سيرابى طوفانم ميفکن
به چشم او کز ابروى کمان کش
به دل در تير مژگانم ميفکن
زره چون در نمى پوشيم از زلف
ميان تيربارانم ميفکن
چو پيچ و تاب در زلف تو زيباست
به جان تو که در جانم ميفکن
چو پايم نيست با چوگان زلفت
چو گويى پيش چوگانم ميفکن
چو من جمعيت از زلف تو دارم
چو زلف خود پريشانم ميفکن
خط آوردى و جان مى خواهى از من
ز خط خود به ديوانم ميفکن
چو شد خاک رهت عطار حيران
به خاک راه حيرانم ميفکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید