غزل شماره ۶۵۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر سر اين کار دارى کار کن
ور نه اى اين کار را انکار کن
خلق عالم جمله مست غفلتند
مست منگر خويش را هشيار کن
چون بدانستى و ديدى خويش را
تا بميرى روى در ديوار کن
گر طمع دارى وصال آفتاب
ذره اى اين شيوه را اقرار کن
گر ز تو يک ذره باقى مانده است
خرقه و تسبيح با زنار کن
با منى شرک است استغفار تو
پس ز استغفار استغفار کن
يار بيزار است از تو تا تويى
اول از خود خويش را بيزار کن
گر جمال يار مى خواهى عيان
چشم در خورد جمال يار کن
نيست پنهان آفتاب لايزال
تو چو ذره خويش را ايثار کن
تا ابد هم از عدم هم از وجود
ديده بر دوز آنگهى ديدار کن
چند گردى گرد عالم بى خبر
دل سراى خلوت دلدار کن
در درج عشق بر طاق دل است
مرد دل شو جمع گرد و کار کن
نقطه توحيد با جان در ميان است
گرد جان برگرد و چون پرگار کن
چون فرو رفتى به قعر بحر جان
عزم خلوتخانه اسرار کن
درس اسرار است نقش جان تو
در نه تعليق و نه تکرار کن
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن
گر کسى را اهل بينى باز گوى
ورنه درج نطق را مسمار کن
ور به ترک هر دو عالم گفته اى
ذره اى منديش و چون عطار کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید