کفر است ز بى نشان نشان دادن
چون از بيچون نشان توان دادن
چون از تو نه نام و نه نشان ماند
آنگاه روا بود نشان دادن
تا يک سر موى مانده اى باقى
اين سر نتوانمت بيان دادن
چو تو بنمانده اى تو را زيبد
داد دو جهان به يک زمان دادن
گر سر يگانگى همى جويى
دل نتوانى به اين و آن دادن
دانى تو که چيست چاره کارت
بر درگه او به عجز جان دادن
عطار چو يافتى ز جانان جان
صد جان بايد به مژدگان دادن