غزل شماره ۶۴۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کافرى است از عشق دل برداشتن
اقتدا در دين به کافر داشتن
در ملا تحقيق کردن آشکار
در خلا دين مزور داشتن
از برون گفتن که شيطان گمره است
وز درونش پير و رهبر داشتن
چون درآيد تيرباران بلا
در هزيمت دامن تر داشتن
کار مردان چيست بيکار آمدن
پس به هر دم کار ديگر داشتن
خاک ره بر خود نمايان ريختن
خويشتن را خاک اين در داشتن
غرقه اين بحر گشتن نااميد
وانگهى اميد گوهر داشتن
دست بر سر پاى در گل آمدن
خشت بالين، خاک بستر داشتن
دام تن در راه معنى سوختن
مرغ جان بى بال و بى پر داشتن
هر سرى کان از تو سر برمى زند
از براى تيغ و خنجر داشتن
چون فلک خورشيد را بر سر کشيد
کى تواند پاى بر سر داشتن
پاى بر سر نه که اينجا کافرى است
سر براى تاج و افسر داشتن
همچو عطار اين سگ درنده را
زهر دادن يا مسخر داشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید