غزل شماره ۶۳۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى گرفته حسن تو هر دو جهان
در جمالت خيره چشم عقل و جان
جان تن جان است و جان جان تويى
در جهان جانى و در جانى جهان
هاى و هوى عاشقانت هر سحر
مى نگنجد در زمين و آسمان
بوالعجب مرغى است جان عاشقت
کز دو کونش مى نيابد آشيان
جمله عالم همى بينم به تو
وز تو در عالم نمى بينم نشان
اى ز پيدايى و پنهانى تو
جان من هم در يقين هم در گمان
تن همى داند که هستى بر کنار
جان همى داند که هستى در ميان
بس سخن گويى از آنى بس خموش
بس هويدايى از آنى بس نهان
کى تواند ديد نور آفتاب
چشم اعمى چون ندارد جاى آن
ما همه عيبيم چون يابد وصال
عيب دان در بارگاه غيب دان
تا نگردد جان ما از عيب پاک
کى شوى با عاشقانش هم عنان
آستين نا کرده پر خون هر شبى
کى شود شايسته آن آستان
همچو عطار از دو کون آزاد گرد
بنده يکتاى او شو جاودان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید