غزل شماره ۶۰۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دردا که درين باديه بسيار دويديم
در خود برسيديم و بجايى نرسيديم
بسيار درين باديه شوريده برفتيم
بسيار درين واقعه مردانه چخيديم
گه نعره زنان معتکف صومعه بوديم
گه رقص کنان گوشه خمار گزيديم
کرديم همه کار ولى هيچ نکرديم
ديديم همه چيز ولى هيچ نديديم
بر درج دل ماست يکى قفل گران سنگ
در بند ازينيم که در بند کليديم
از خون رحم چون به گو خاک فتاديم
از طفل مزاجى همه انگشت مزيديم
چون شير ز انگشت براهيم برآمد
انگشت مزيدان چه که انگشت گزيديم
وامروز که بالغ شدگانيم به صورت
يک پر بنماند ارچه به صد پر بپريديم
از دست فتاديم نه ديده نه چشيده
زان باده که از جرعه او بوى شنيديم
چون هستى عطار درين راه حجاب است
از هستى عطار به يکبار بريديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید