غزل شماره ۵۹۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا با غم عشق آشنا گشتيم
از نيک و بد جهان جدا گشتيم
تا هست شديم در بقاى تو
از هستى خويشتن فنا گشتيم
تا در ره نامرادى افتاديم
بر کل مراد پادشا گشتيم
زان دست همه جهان فرو بستى
تا جمله به جملگى تورا گشتيم
يک شمه چو زان حديث بنمودى
مستغرق سر کبريا گشتيم
زانگه که به عشق اقتدا کرديم
در عالم عشق مقتدا گشتيم
اى دل تو کجايى او کجا آخر
اين خود چه سخن بود کجا گشتيم
عمرى مس نفس را بپالوديم
گفتيم مگر که کيميا گشتيم
چون روى چو آفتاب بنمودى
ناچيز شديم و چون هوا گشتيم
چون تاب جمال تو نياورديم
سرگشته چو چرخ آسيا گشتيم
چون محرم عشق تو نيفتاديم
در زير زمين چو توتيا گشتيم
نوميد مشو درين ره اى عطار
هرچند که نا اميد وا گشتيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید