غزل شماره ۵۸۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر شبى وقت سحر در کوى جانان مى روم
چون ز خود نامحرمم از خويش پنهان مى روم
چون حجابى مشکل آمد عقل و جان در راه او
لاجرم در کوى او بى عقل و بى جان مى روم
همچو ليلى مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم دوست جويان مى روم
هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او
من بدان آموختم وقت سحر زان مى روم
تا بديدم زلف چون چوگان او بر روى ماه
در خم چوگان او چون گوى گردان مى روم
ماه رويا در من مسکين نگر کز عشق تو
با دلى پر خون به زير خاک حيران مى روم
ذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش
همچو ذره بى سر و تن پاى کوبان مى روم
چون بيابانى نهد هر ساعتى در پيش من
من چنين شوريده دل سر در بيابان مى روم
تا کى اى عطار از ننگ وجود تو مرا
کين زمان از ننگ تو با خاک يکسان مى روم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید