غزل شماره ۵۸۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى برده به زلف کفر و دينم
وز غمزه نشسته در کمينم
سرگشته و سوکوار از آنم
شوريده و خسته دل ازينم
تا دايره وار کرد زلفت
بر نقطه خون نگر چنينم
از بس که زنم دو دست بر سر
آيد به فغان دو آستينم
گه دست گشاده به آسمانم
گه روى نهاده بر زمينم
با اين همه جور کز تو دارم
بى نور رخت جهان نبينم
بر باد مده مرا که ناگه
در تو رسد آه آتشينم
عطار شدم ز بوى زلفت
اى زلف تو مشک راستينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید