غزل شماره ۵۸۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به دريايى در اوفتادم که پايانش نمى بينم
به دردى مبتلا گشتم که درمانش نمى بينم
در اين دريا يکى در است و ما مشتاق در او
ولى کس کو که در جويد که جويانش نمى بينم
چه جويم بيش ازين گنجى که سر آن نمى دانم
چه پويم بيش ازين راهى که پايانش نمى بينم
درين ره کوى مه رويى است خلقى در طلب پويان
وليک اين کوى چون يابم که پيشانش نمى بينم
به خون جان من جانان ندانم دست آلايد
که او بس فارغ است از ما سر آنش نمى بينم
دلا بيزار شو از جان اگر جانان همى خواهى
که هر کو شمع جان جويد غم جانش نمى بينم
برو عطار بيرون آى با جانان به جان بازى
که هر کو جان درو بازد پشيمانش نمى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید